مامان دوست دارم عاشقتم
مامان دوست دارم عاشقتم
این از اون جمله هاست که همیشه تو ذهنم حک میشه اون هم با همون لهجه شیرین دخترکم در دو سال و نیمگی
بچه ها در سه سالگی بین اشیاء و جاندار نمیتونن فرقی قائل بشن بخاطر همین هست که وقتی زمین میخورن زمین و مقصر میدونن یا نمیتونن درک کنن که چرا دسته شکسته فنجان و میشه چسبوند ولی گلبرگ یه گل و نمیشه چسبوند خلاصه ما هم تا مدتی با تکیه بر این شیوه دخترکمون و گول میزدیم و کار خودمون و پیش میبردیم تا اینکه این خوشبختی یهو تموم شد...
مامان: مبینا تخت خوابت میگه بیا پیشم بخواب وقت خوابه
مبینا: تخت خواب مگه ادمه حرف بزنه
من:
مامان:مبینا ببین چه گل خوشگلیه،گله میگه بیا پیشم باهات عکس بگیرم
مبینا: گل مگه ادمه حرف بزنه
من:
جدیدا هم که گول میخوریم اساسی
مامان: مبینا داریم میریم بیرون باید موهات و شونه کنی و گل سر بزنی
مبینا : نه
مامان: پس نمیتونیم بریم بیرون
مبینا: تو آسانسور شونه میکنم
مامان: الان تو اسانسوریم بیا موهاتو شونه کنیم
مبینا: نه بریم تو ماشین شونه کنیم
مامان: خوب رسیدیم تو ماشین بیا
مبینا: ماشین حرکت کنه از پارکینگ بریم بیرون بعد
و وقتی ماشین حرکت میکنه و مطمئن از رفتنمون به گردش میشه خودشون و با تمام احساس و ژست و فیگور میزنه به اون راه و هی حرف و عوض میکنه تا من چیزی در مورد شونه کردن موها نگم
من هم که میبینم بازی و باختم به روی خودم نمیارم و موقعی که برمیگردیم خونه میگم ای وای دیدی یادم رفت موهات و شونه کنم