پنجمین سال با تو بودن داره شروع میشه...
کم کم چهار سال تموم میشه و پنجمین سال با تو بودن داره شروع میشه...
و دنیای من هر روز پر هست از حرف های شنیدنی
*مامان دوست دارم اندازه ی این دنیا و یه دنیای دیگه...
*مامان بهم هندونه مدل شتری بده...دو دقیقه ی دیگه میای میگی مامان اینو نمیخوام مدل آدمی بده
*مبینا:مامان این لباس ها چی هست که اینجا چیدی؟؟
من:گذاشتم از بینشون یکی و انتخاب کنی بپوشی، برای اینکه میخوایم عصر بریم بیرون
مبینا: وای بخ بخ شدم همشون شلوارکه
(توضیح اینکه فعلا شما شدید گیر سه پیچ دادی به پوشیدن بلوز و شلوار و تمایلی برای پوشیدن دامن و شلوارک نداری)
*مبینا:وای مامان من امروز اصلا تو رو ناراحت نکردم و اصلا گریه نکردم
من:آفرین دختر زیبا و فهمیده ی من
مبینا:آره من فهمیده ام ،البته کهههه ریحانه ( دختر خالش)هم بزرگ بشه فهمیده میشه
من: بیچاره ریحانه این وسط یهو چطوری اومد تو ذهنش خدا میدونه
* و
........
این ها پچیزهایی بود که تو این دو سه روز کلی منو خندوند ... کاش میشد همه ی حرف ها و اتفاقات و ثبت کرد
بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم دنیای مامان