مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اولین عید غدیر خم

1390/9/12 14:34
نویسنده : مامان و بابا
2,422 بازدید
اشتراک گذاری

*عیدت مبارک سیده مبینا عشق مامان*

*تولد 5 ماهگیت هم مبارک عزیز مامان*

این اولین عیدی هست که دخترم به خاطر سید بودنش باید عیدی بده به همه.دیشب زنگ زدم به عمه ها و مامان بزرگ مبینا جون تبریک گفتم.قراره امروز خاله و دایی و مامان و بزرگ و بابا بزرگ بیان دیدن تو دخترم و چون شب تولد 5 ماهگیت هم بود من دعوت کردم که شام بیان.از ساعت ده صبح رفتم تو آشپزخونه و اول یه کیک درست کردم،برای تزیین روش هم خامه درست کردم که نمی دونم چرا شل شد و دوباره بابایی رو فرستادم رفت از بیرون خامه خرید،کلی سر درست کردن کیک اذیت شدم و میخواستم روش رو با ژله هم تزیین کنم ولی چون دیرشده بود و وقتم کم بود و شما هم با مامان همراهی نمیکردی مجبور شدم که فقط باخامه روش رو تزیین کنم، نمیدونم چرا امروز برخلاف روزهای قبل وقتی ازخواب بیدار شدی تا عصر اصلا نخوابیدی و تامن رو نمی دیدی گریه میکردی،بابایی هم به خاطر درد دندونش و مسکن هایی که خورده بود خواب بود و من یه پام تو آشپزخونه بود و یه پام هم پیش تو،خلاصه کلی کالری سوزوندم امروز که بابت این مورد خوشحالم، بعدهم غذاها رو  آماده کردم.

عصر لباسهای جدید تنت کردم،اولین باری بود که دامن می پوشیدی،خیلی ذوق کردم و کلی ازت عکس گرفتم ولی چون از صبح نخوابیده بودی خوابت می اومد و هی چشمات رو می مالیدی به خاطر همین نشد اونطور که دوست داشتم ازت عکس بگیرم.


مهمون ها اومدن و مامان جون و بابایی با خریدن کیک ما رو سوپرایز کردن،مامان جون گفت تو شیرینی فروشی یادشون اومده که تولد 5 ماهگیت هست.

کلی هم برات هدیه خریده بودن یه پتوی خوشگل که روش عکس خرس داره و یه بلوز و خاله هم برات یه دست لباس ورزشی که روش عکس میکی موز بود،البته الان اندازه ات نمی شه فکر کنم دو سالگی به بعد اندازه ات میشه،می پوشی باهم می ریم ورزش میکنیم.

راستی یه سوپرایز دیگه هم داشتیم،بابا جون برات یه مهر به اسم خودت سفارش داده بودن و روی یه سری پول نو زده بودن و دادن دستت که بدی به همه،خیلی غافل گیر شدم و یه حس تازه ای بهم دست داد وقتی اسمت رو با پیشوند سیده دیدم.حالا دیگه از سال بعد یه مهر داری که میتونی رو هدیه هات بزنی و به همه بدی.دست بابا جون و مامان جون درد نکنه بااین سوپرایزهای امروزشون.

تند تند قبل از شام با کیکت عکس گرفتیم چون دیگه داشت خوابت می گرفت،اونقدر بااین لباسهای جدیدت ناز شده بودی که مدام مامان و بابا جون قربون صدقه ات می رفتن و خاله و دایی از ذوقشون هی با گوشی هاشون باهات عکس می گرفتن،موقع شام هم اونقدر خسته بودی که خودت خوابیدی و موقع رفتن مهمان هاخواب بودی.

امشب جای مامان جون و بابا جون شیرازی هم خیلی خیلی خالی بود.

بقیه عکس ها در ادامه مطلب

همه بچه ها انگشت می کنن تو کیک تولدشون دختر من پاشو می زنه تو کیکش

الهی قربون نگاهات بشم عزیزم

اینم کیکی که مامان برات پخته بود و پولی که مهر سیده مبینا خانم روش خورده بود و به همه هدیه داد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آرینا
24 آبان 90 0:38
نازد به خودش خدا که حيدر دارد / درياي فضائلي مطهر دارد همتاي علي نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد عيد غدير خم مبارک باد
زينب عشق مامان و بابا
26 آبان 90 10:26
سلام سلام اعياد مباركتون باشه پنج ماهگيت هم مبارك مبينا خوشگله خدا حفظش كنه دخمل نازتون رو
مامان رويين
29 آبان 90 10:45
عزيييييييييييييييييزم سيده خانم آخه خوردني
mamani helena
2 آذر 90 21:43
salam azizam ey joonam cheghad naz shode mashala bebosesh az tarafe man boossssssss
سلام عزیزم،مرسی بوووووووووووووووس

مامان آرميتا
3 آذر 90 0:34
سلام با 10 ماهگي گلكم آپم