اولین مسافرت دخترم
فردا صبح دخترم اولین مسافرت زندگیش رو می ره میخوایم بریم شیراز تا مبینا بابایزرگ مهربونش رو ببینه و البته مامان جونش رو.امیدوارم این سفر سرآغاز خوبی برای سفرهای بعدی دختر گلم باشه و از خدای مهربون میخوام که سفر خوبی داشته باشیم و مبینا مثل همیشه سرحال و خنده رو باشه و اذیت نشه.
امروز صبح مشغول جمع کردن چمدان ها بودم و گربه ی اسباب بازیت رو گذاشته بودم جلوت تا باهاش سرگرم بشی،که یکدفعه دیدم گربه ی به این سنگینی با مشت مبینا خانم نقش برزمین شد،دخترم چه زوری داریا. بعدش گذاشتمت تو تخت،داخل تختت یه بالشت کوچولو هست تا نگذاره سرکوچولوت به میله ی تخت بخوره ولی چه خیال باطلی،دیدم که گوشه ی بالشت رو گرفتی و داری تکونش میدی و میبری بالا و میذاری زمین،شیطون کوچولوی مامان.فکرکنم ازاین به بعد باید یه بالشت سنگینتر بگذارم برای محافظت ازت.
*دختر نازنینم خیلی دوستت دارم مامان جان*