کلاغ پر 1
امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که بازی هایی که من و مبینا تو خونه انجام میدیم رو اینجا بنویسم.روزهای من سراسر جنب و جوش و بازی با مبینا و رسیدگی به کارهای خونه هست البته اگر مبینا بگذاره، بخاطر همین کمتر وقت میکنم که تو وبلاگش بنویسم،بیشتر پستهای وبلاگش هم بخاطر نبود وقت بدون عکس هست.ولی ازامروز تصمیم گرفتم که بیشتر روزانه های خودم و دخترم رو بنویسم.
چند روز پیش تصمیم گرفتم با مبینا آرد بازی کنم.اولش که بهش گفتم مبینا بیا بریم بازی یه راست رفت تو اتاقش و منتظرم شد تا برم پیشش که دید نه مثل اینکه این بار بازی تو آشپزخونه هست و دنبال من اومد،یه سینی و یه ظرف آرد و یه قاشق و یه چای صاف کن و یه مسواک وسایل اولیه ی بازی ما بود،تا وسایل رو جلوش گذاشتم سریع قاشق رو برداشت و یه قاشق آرد رو سینی ریخت بعد دو قاشق و بعد دید اینطوری فایده نداره و همه ی ظرف رو خالی کرد و با دستاش رفت تو آردها و تو یه چشم به هم زدن دیدم که تمام شلوار مبینا سفید شد،اصلا در طول بازی من زیاد حرف نزدم و گذاشتم خود مبینا هرکاری که دوست داره انجام بده،دخترم خودش بهاین پی برد که با انگشت هاش میتونه رو آرد ها خط خطی کنه و با هرچیز تازه ای که کشف میکرد به من نگاه میکرد و ذوق خودش رو نشون می داد.خلاصه بعد از نقاشی کردن رو آرد دیدم که خم شده و داره زبونش رو به آردها میزنه،مثل اینکه فهمیده بود نمی تونه آرد رو مثل نخودفرنگی با دستش بگیره و بگذاره تو دهنش و بعد سرش رو بالا آورد و داشت بهم لبخند میزد که یهو یه عطسه ی جانانه کرد که باعث شد خودش به خنده بیافته.
بعد از اینکه مبینا کشفیاتش رو کرد من با چای صاف کن آرد ها رو الک میکردم و مبینا با ذوق فراوون دودستی می رفت رو آردها.
خسته شدم میشه یکم رو پاتون بخوابم؟
آخرش: مبینا بریم حموم و دخترم بدوبدو رفت جلوی حموم و منتظرم شد تا در رو براش باز کنم تا بپره تو
به ما که خیلی خوش گذشت شماهم امتحان کنید
*این بود یکی از روزهای من در کنار کودکم در سیزده ماهگی*