مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کلاغ پر 17

برای یاد دادن مفهوم اعداد میتونید از نقاشی کمک بگیرید من اینهار و کشیدم از مبینا خواستم اول بشموره و بعد هم با سلیقه ی خودش رنگ کنه من این نقاشی رو برای بالا بردن دقت و پرورش خلاقیت برای مبینا از خودم کشیدم،مدتها بود که میدیدم مبینا به اشکال هندسی علاقه نشون میده و مثلا یه لیوان و که میبینه انگشتشو لبه لیوان میکشه ومیگه دایره و یا شیشه مثلثی در عقب ماشین و نشونم میداد و میگفت مثلث و...بخاطر همین تصمیم گرفتم دیدش و یکم و جزئی تر کنم و بهش بگم ممکنه داخل هر شکل هندسی ای یه شکل هندسی دیگه ای هم باشه این نقاشی و گذاشتم جلوش و ازش خواستم تمام دایره هارو نشونم بده و بعد مربع و بعد پیچ پیچی و در آخر مثلث و بعلاوه و خط راست عشق نقاشی...
15 آبان 1392

مشاهده

دوستم مامان آلا جان در یکی از پست ها درمورد دقیقتر ببینیم کودکمان را نوشته،یعنی اینکه بیایم روزانه هامون و از زاویه دید بچه ها نگاه کنیم. من از زمانیکه مبینا به دنیا اومد و تونست سرش و تکون بده و کم کم فعالیتی از خودش داشته باشه سعی کردم باز تاکید میکنم سعی کردم که همیشه در مواجه با هرموردی خودم و جای دخترم بگذارم اینطوری خیلی از مسائل برام حل میشد و خیلی راحت میتونستم رو رفتارخودم کنترل داشته باشم برای مثال وقتی که دخترم شروع کرد به سینه خیز رفتن و برای اولین بار وارد آشپزخونه شد و به همه چی با هیجان نگاه میکرد و دستگیره کشو رو لمس میکرد به ماشن لباسشویی مثل یه آدم فضایی نگاه میکرد،من از حضورش استقبال کردم و این باعث شد که مبینا مهمان ه...
8 آبان 1392

کلاغ پر 16

تواین پست میخوام یک سری وسایل کمک آموزشی برای سن دو تا سه سال معرفی کنم این بازی هنر موزاییک هست به این صورت که بچه ها با یک سری مهره باید شکل های مختلفی رو روی این برد ها درست کنن.البته یک سری الگو هم داره که اگر خواستید میتونید زیر برد بگذارید که من درابتدا این الگو ها رو به دخترم ندادم و ازش خواستم که خودش روش بازی رو کشف کنه و بعد ازش خواستم هرچیزی رو که دوستداره درست کنه و بعد از مدتی که بازی جذابیتش و از دست داد بهش الگوها رو دادم. بازی خوبی هست ولی نه برای مادر چون جمع کردن 100 مهره از اطراف خونه کاری بس عذاب آور میباشد میتونید این بازی رو از گلدونه تهیه کنید این بازی به این صورت هست که دو تا برد داره که رو یکی تصویر دختر...
3 آبان 1392

عید مخصوص دخترم مبارک

امروزعید غدیر هست و عیدمخصوص مبینا و همسر عزیزم به مناسبت این عید مبینا روز قبلش که تولد آلا جون رفته بودیم برای همه ی دوستاش هدیه برد که مهر مخصوصش هم رو همشون زده بود. روز عید هم مامان جون و باباجون و دایی اومدن خونمون و برای گل دخترم هدیه آوردن و ما رو شاد کردن.مبینا که از زبان داییش عشق دایی خطاب میشه داشت با داییش بازی میکرد،بازی کی کیو بخوره و مدام دنبال هم میکردن گاهی دایی مبینا رو میخورد و گاهی مبینا داییش رو. این هم ماندگارترین دیالوگ تاریخ 28 ماه گذشته دایی: من و نخوردی مبینا:خوردم دایی:نه نخوردی من اینجا ام مبینا: چرا خوردم، غورت دادم دایی:نخیر کو من که اینجا ام مبینا:غورت دادم تو مثانه ام...
3 آبان 1392

کودک شما چه شخصیتی دارد

داشتم یه مقاله میخوندم در مورداینکه *کودک شما چه شخصیتی دارد*و بعد احساس کردم که دخترم به این دسته نزدیکتره،خدایی از زمانی که بدنیا اومدی نفس برام نمونده دختر گلم کودک پرهیجان و پرشور این نوع کودکان همیشه سرشار از احساسات، تمرکز و توجه هستند. شاید گاهی نگهداری و مراقبت از این کودکان دشوار باشد اما هنگامی که بزرگ شدند، ذهن خلاق و پیچیده ای خواهند داشت و می توانند به راحتی برای هر مشکلی راه حل مناسب بیابند.  
28 مهر 1392

کلاغ پر 15

خاله بازی نمیدونید از بچگی چقدر از خاله بازی بدم می اومد احساس میکردم دارم یه کار بیهوده انجام میدم،یا قوه تخیلم اونقدر قوی نبود یا اینکه اونقدر بزرگ بودم که این کارو بچه بازی میدونستم.برعکس عاشق دوچرخه سواری و هفت سنگ و لی لی وهرآنچه مربوط به زورو بازو میشد بودم.اون زمانها مثل الان نبود که دخترها تا هر سنی دوچرخه سواری کنن بخاطر همین یه روز دیدم دیگه دوچرخه ندارم و کلی غصه خوردم البت فکر نکنید که من هم کوتاه اومدما نه با دوچرخه داداشم حسابی جولان میدادم البته با دادن کلی رشوه و ... ولی حالا باید بشینم و با دخترم خاله بازی کنم،خیلی سعی میکنم  که سلیقه وعلایق خودم و به دخترم تحمیل نکنم ولی واقعا این بازی حوصله ام و سر میبره،خدا ر...
26 مهر 1392

کلاغ پر 14

از اونجایی که من دو هفته ای به کل دسترسی به نت نداشتم و یک ماهی بود که سرعتم به شدت کم شده بود نتونستم بازیهامون و در قالب عکس اینجا بگذارم،این پست و پست بعدی مخصوص بازی های تابستان ما هست. از قبل از دو سالگی دخترم چند باری با مبینا کلاژ درست کرده بودیم در ابتدا من یک سری عکس میبریدم و دخترم با چسب زدن به پشتشون اونها رو روی برگه میچسبوند. یکی از کلاژهایی که با هم درست کردیم به این صورت بود که من اعضاء صورت و براش میکشیدم و با قیچی میبریدم و مبینا بایداونها رو رو صورت ادمکی که من رو کاغذ براش کشیده بودم پیاده میکرد لازم به ذکرهست که در این بازی نباید به کودک گفت که چرا چشم و جای دهان گذاشتی یا... چون عکس العملهای والدین در ایجاد و تقویت اع...
22 مهر 1392

یه مامان پاک

وقتی اینترنتم قطع شد فهمیدم چه اعتیادی بهم زدم ولی بعد از گذشت این مدت تونستم بر اعتیادم غلبه کنم و اکنون یه مادر پاک پاکم. این مدت به من و مبینا و بابای مبینا خیلی سخت گذشته هرسمون از لحاظ روحی واقعا بهم ریخته بودیم و همچنان داغونیم ولی خدا روشکر به خودمون مسلط شدیم و داریم روزگار میگذرونیم. اون روز دخترم بهم گفت مامان گرسنمه ،البته فکر نکنید من همچین مامان خوشبختی هستم که هر روز این جمله رو از دخترم میشنوما نه برای اولین بار بود که همچین چیزی از دخترم شنیدم،خلاصه ما هم شگفت زده ازش پرسیدیم خوب دخترم چی میخوری برات بیارم غذا خوبه گفت نه گفتم میوه گفت نه گفتم شیر گفت بله بعد بلافاصله گفتم خوب شیر یا نسکافه؟کمی مکث کرد و سری به نشا...
21 مهر 1392