رو ابرا تشریف دارم
ببخشیداز بس رو ابرا بهم خوش گذشته بود که یادم رفت بیام اینجا پستم و تکمیل کنم،این یه هفته ای که گذشت من و دخترم روزهای خوب و خوشی داشتیم،من خوشحال از اینکه دردانه ام اونقدر بزرگ شده که خودش تشخیص میده کی باید بره به دستشویی و دخترم خوشحال از درک اینکه بزرگ شده،اونقدراین کلمه رو دوست داره که به هیچ عنوان راضی نمیشه یبار هم بهش بگم کوچولوی مامان،هر روز صبح وقتی بیدار میشه یادآوری میکنه که من بزرگ شدم و مامان و بابا بهم جایزه دادن من میرم دستشوشو.
تجربه ای که من تو این پروسه از رشد دخترم داشتم این بود که هیچ بچه ای مثل بچه ی دیگه نیست و هیچ نسخه ی یکسانی نمیشه برای همه ی بچه ها پیچید،باراولی که پروژه رو شروع کردم طبق خوانده ها شنیده هایم عمل کردم اینکه مدام به کودک یادآوری بشه که دستشویی داری یا با هرکلکی ببرمش به دستشویی،این درباره مبینا اصلا جواب نداد و دخترم اونقدر عاصی شده بود که خودش پوشک و آورد داد دستم و گفت من و پوشک کن من کوچولوام،این برام بزرگترین شکست تو این دوسال بود، اینکه دخترم اونقدر سرخورده شده که ترجیح میده بگه من کوچولوام برام دردآور بود منی که تمام تلاشم تو این دوسال این بود که دخترم و با اعتماد بنفس بار بیارم حالا با یه اشتباه اعتماد بنفس دخترم دچار تزلزل شد.
ولی خداروشکر الان همه چی داره خوب پیش میره و از همون روز اول هفته پیش تصمیم گرفتم که منتظر باشم تا خود دخترم بیاد و نیازش و به زبون بیاره و همین هم شد هرباری که دستشویی بخواد بره میاد دم گوشم آروم میگه مامان جیش دارم،البته گاهی به ندرت پیش میاد که من مجبور میشم که غیر مستقیم و با ترفندهای خنده دار دخترکم و به دستشویی ببرمش و این زمانی هست که دخترکم سرگرم بازی هست و یا تو مهمانی یا تولد مشغول بازی با بچه های دیگه هست.
*دخترم در دو سال و دو ماهگی از پوشک گرفته شد*
پی نوشت:هفدهمین دندان دخترم هم خیلی بی سروصدا دراومده