مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

عشق مامان و بابا

رو ابرا تشریف دارم

1392/6/11 0:03
نویسنده : مامان و بابا
624 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشیداز بس رو ابرا بهم خوش گذشته بود که یادم رفت بیام اینجا پستم و تکمیل کنم،این یه هفته ای که گذشت من و دخترم روزهای خوب و خوشی داشتیم،من خوشحال از اینکه دردانه ام اونقدر بزرگ شده که خودش تشخیص میده کی باید بره به دستشویی و دخترم خوشحال از درک اینکه بزرگ شده،اونقدراین کلمه رو دوست داره که به هیچ عنوان راضی نمیشه یبار هم بهش بگم کوچولوی مامان،هر روز صبح وقتی بیدار میشه یادآوری میکنه که من بزرگ شدم و مامان و بابا بهم جایزه دادن من میرم دستشوشو.

تجربه ای که من تو این پروسه از رشد دخترم داشتم این بود که هیچ بچه ای مثل بچه ی دیگه نیست و هیچ نسخه ی یکسانی نمیشه برای همه ی بچه ها پیچید،باراولی که پروژه رو شروع کردم طبق خوانده ها شنیده هایم عمل کردم اینکه مدام به کودک یادآوری بشه که دستشویی داری یا با هرکلکی ببرمش به دستشویی،این درباره مبینا اصلا جواب نداد و دخترم اونقدر عاصی شده بود که خودش پوشک و آورد داد دستم و گفت من و پوشک کن من کوچولوام،این برام بزرگترین شکست تو این دوسال بود، اینکه دخترم اونقدر سرخورده شده که ترجیح میده بگه من کوچولوام برام دردآور بود منی که تمام تلاشم تو این دوسال این بود که دخترم و با اعتماد بنفس بار بیارم حالا با یه اشتباه اعتماد بنفس دخترم دچار تزلزل شد.

ولی خداروشکر الان همه چی داره خوب پیش میره و از همون روز اول هفته پیش تصمیم گرفتم که منتظر باشم تا خود دخترم بیاد و نیازش و به زبون بیاره و همین هم شد هرباری که دستشویی بخواد بره میاد دم گوشم آروم میگه مامان جیش دارم،البته گاهی به ندرت پیش میاد که من مجبور میشم که غیر مستقیم و با ترفندهای خنده دار دخترکم و به دستشویی ببرمش و این زمانی هست که دخترکم سرگرم بازی هست و یا تو مهمانی یا تولد مشغول بازی با بچه های دیگه هست.

*دخترم در دو سال و دو ماهگی از پوشک گرفته شد*

پی نوشت:هفدهمین دندان دخترم هم خیلی بی سروصدا دراومده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان حانیه
10 شهریور 92 17:15
سلام مامان نمونه. افتخار نمی دی از روابرا بیای پایین؟چرا آپ نمی کنی؟ میخوام ببینم درست حدس زدم؟ مبینا جونو ببوس.
سلام ببخشید از بس سرم شلوغ بوده یادم رفته بود که یه همچین پستی هم گذاشته بودم،آره حدست درسته

مامان آرمیتا
12 شهریور 92 13:34
سلام عزیزم خوشحالم که مبینا جون خودش میگه از پروسه سخت رهایی یافتی پیش ما هم بیا خانم خانما
مامان جوجه طلا
12 شهریور 92 15:54
خیلی خوبه که خودش خبرت میکنه باریکلا به این دختر فهمیده 17 مرواریدش مبارک
مامان محیا جون
12 شهریور 92 22:00
سلام عزیزم هیچی نمیتونم بگم فقط میگم افرین
واقعا؟؟؟؟مرسی دوستم

مامان فاطمه
13 شهریور 92 0:10
سلام
با اجازتون من شما ر اد کردم
خواهش میکنم

مامان فتانه
13 شهریور 92 15:01
افرین به این دخمل که بزرگ شده....دوست خوبم پیش ما هم بیاین
مامانی درسا
14 شهریور 92 3:35
مامانی ما هم رو ابرا بودیم اما مدتیه برگشتیم خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا" که این پروژه مهم به راحتی تمام شد الهی آفرین به این دو تا دخملی گل

تبریک میگم دوستم
مامان هومان
16 شهریور 92 9:23
سلام. من امروز داشتم لینک های وبلاگم را میدیدم چشمم به اسم دختر گل شما خورد. خیلی وقت پیش با هم لینک بود وبلاگ هامون. خیلی با دیدن عکس های دختر خوشگلتون خوشحال شدم. چقدرزود بچه ها بزرگ میشن....زنده باشه ایشالله
ممنون گلم

مامان آرمیتا
16 شهریور 92 13:39

خداوند لبخند زد

دختر آفریده شد!

لبخند خدا، "مبینا جون" روزت مبارک...




روز دختر گلمون آرمیتا جون هم مبارک