مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بدون تکیه به مامان نشستی

1390/10/10 0:29
نویسنده : مامان و بابا
805 بازدید
اشتراک گذاری

قربونت برم مامان جان امروز تونستی بشینی،اونقدر ذوق زده ام کردی که خدا می دونه

از صبح نمیدونم چرا گردنم گرفته بود و به سختی تونستم جات رو عوض کنم و یه شال گردن پیچیده بودم دور گردنم که فکرکنم ازش خوشت نمی اومد چون هی می کشیدی،بابایی دانشگاه بود و من داشتم باهات بازی می کردم،چهارزانو نشسته بودم و تو رو هم گذاشته بودم جلوم و به پاهام تکیه داده بودمت که یکدفعه توجه ات به پاهات جلب شد و دولا شدی و انگشتای پاهات رو گرفتی و مشغول بازی باهاشون شدی،که یه لحظه دیدم بدون کمک و تکیه به من نشستی،باهمون گردن درد سریع رفتم دوربین آوردم و ازت فیلم گرفتم،داشتم فیلم میگرفتم که متوجه دوربین شدی وتا سرت رو کج کردی که مامانی رو ببینی یهو قل خوردی به پهلو.

تا عصر بابایی اومد خونه جریان رو براش تعریف کردم و فیلمت رو نشونش دادم،بابایی گفت بااین گردن درد چطوری فیلم گرفتی،منم گفتم حیفم اومد شادیم رو باهاش تقسیم نکنم.

ازخوابیدن دیگه بدت می یاد و بیشتردوست داری بشینی و اطرافت رونگاه کنی،ولی همه میگن تاخودت نتونستی بشینی،ننشونیمت،چون ممکنه به مهره های کمرت آسیب برسه.

خیلی آواز میخونی مخصوصا موقعی که خسته ای می خوای بخوابی.صدات بهترین ترانه ای هست که تو عمرم شنیدم، وقتی شروع به آوازخوندن میکنی بی صدا نگاهت می کنم و هی دستم و میگذارم رو قلبم و قربون صدقهات می رم

بی صبرانه منتظر چهار دست و پا رفتن و نشستن و مامان گفتنت هستم عروسکم

*عزیزم امروز 5 ماه و 13 روزت هست*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)