مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اولین باری که دخترم برف دید

1390/10/10 0:22
نویسنده : مامان و بابا
802 بازدید
اشتراک گذاری

دخترنازنینم امسال برخلاف سالهای گذشته سرما و برف خیلی زود مهمون ما شد و به برکت قدم های کوچولوی تو،امسال تو پاییز برف بارید

خونه مامان جون بودیم و بابا یه هفته بود که رفته شیراز هم برای کاراش و هم برای اینکه باباجون میخواستن برن مشهد برای روز عرفه و مامان جون شیرازی تنهابود به خاطرهمین ما تو این مدت رفتیم خونه مامان جون تهرانی موندیم.صبح روزی که بابایی قرار بود بیاد من و تو زیر پتوی گرم ونرم خواب بودیم که دایی اومد و تو رو باخودش برد جلوی پنجره و برای اولین بار بهت برف رو نشون داد و معرفی کرد، من خواب بودم و ندیدم که چقدر ذوق کردی یا چقدر تعجب کردی ولی مطمئنم بزرگتر که بشی مثل مامانی برف رو دوست خواهی داشت.

خلاصه با سرو صدای دایی که پاشو برف اومده، پاشو صبحانه بخوریم و بیشتر به خاطر نان بربری تازه از رختخواب نرم بلندشدم و دیدم بله چه برف قشنگی اومده، سریع به بابا زنگ زدم و گفتم که اینجا برف اومده لباس گرم بپوش و مواظب باش سرما نخوری، آخه امسال فقط ما دوتا نیستیم که سرما هم خوردیم مشکلی نباشه، مایه دختر ناز داریم که باید مواظبش باشیم تا سرما نخوره تا تو این ماههای اول زندگیش خوب رشد کنه.

وقتی بابایی اومد تو اتاق خواب بودی و بعد از سلام بابایی خیلی بی قرار هی دنبالت می گشت و هی می گفت دخترم کجاست منم به شوخی می گفتم کدوم دختر؟ مگه مادختر هم داریم؟ ولی دلم نیومد بابایی رو بیشتر اذیت کنم و بردمش و تو رو نشونش دادم تا چشمت به بابا افتاد خندیدی و از ته دل یه (هه) خوشگل گفتی، انگار توهم مثل من دلت برای بابایی تنگ شده بود.

عصر هم حسابی پوشوندمت و سه تایی بعد از یه هفته برگشتیم به خونه خودمون.

 

تو این مدت خیلی پیشرفت کردی و تا می گذارمت زمین سریع دمر می شی و شروع میکنی به جلو و عقب سر دادن خودت و خیلی قشنگ هول محور پاهات به همه طرف میچرخی و با اسباب بازی هات بازی میکنی و سعی می کنی دنیای اطرافت رو کشف کنی.

 قربون انیشتین کوچولوم بشم

این هم کدو هالوین مبینا خانم

خوش خنده مامان

پای موشی رو می خوری

فرشته ی مامان فدای اون نگاهت بشم

 *تا امروز دخترم چهار ماه و بیست و سه روز داری*

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)