مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تمام زندگیم دخترم

1391/8/17 15:09
نویسنده : مامان و بابا
750 بازدید
اشتراک گذاری

عزیم دلم   آرام جانم   زندگی من   امیدم  روحم  همه ی هستی من...دوستت دارم

امروز تو دندانپزشکی نزدیک دوساعت ازت دور بودم،چه لحظات سختی برمن گذشت،یهو یادم اومد که بابایی خسته است چون شب قبلش تا صبح بیدار بود و من تو رو سپرده بودم دست بابایی،پیش خودم گفتم نکنه تو پارک یا خیابون ازت غافل بشه و تو گم بشی و چون من هم مثل هزاران مادر دیگه همیشه دلواپسم در یک چشم به هم زدن تا تهش رفتم که نکنه گم بشی و گیر این بچه دزد ها بیافتی و تواین سرما ببرنت پشت چراغ قرمز و بهت غذا ندن و بدون مامان نتونی بخوابی و گریه کنی و اون ها تو رو بزنن و ... حتی یادآوری این فکرها عذابم میده،اینها رو هیچکس نمیتونه بفهمه بغیر از یه مادر،که چقدر میتونه دردآور باشه این سناریو،تو همین فکر بودم که اشکم جاری شد،دکتر بهم گفت دردداری؟با سرم اشاره کردم نه،قیافه ی متعجب دکتره دیدن داشت.چیزی که تو اون لحظه از خدا خواستم این بود که زودتر کارم تموم بشه و بتونم محکم بغلت کنم.وقتی کارم تموم شد نمی دونم خودم رو چطور به شما رسوندم وقتی داشتم از خیابون رد میشدم،بابا من رو بهت نشون داد و تو با ذوق برام دست تکون می دادی و تا در ماشین رو باز کردم محکم بغلم کردی،انگار تو هم دلت برای در آغوش کشیدن من تنگ شده بود.

مبینا همیشه پیشم بمون،همیشه برای مامان و بابا بمون،من طاقت یه لحظه دوریت رو ندارم.

عاشق موهای لوله لوله اتم

این کلاه مامانه که وقتی از حموم میام سرم میگذارم و تو سریع از سرم برمیداری و رو سر خودت می گذاری،جالبه که از کلاه گذاشتن سرت متنفری ولی عاشق وسایل مامانی

هر روز با یه کار جدید ما رو شگفت زده میکنی،اونقدر همه چی داره سریع می گذره که وقت نمیکنم بیام همشون رو بنویسم.اون روز یه تیشرت زرد تنم بود بهت گفتم مبینا لباس مامان چه رنگیه؟زرده؟تو هم بلافاصله گفتی زرده(حتی اون کسره آخرش رو هم از قلم ننداختی)

همچنان عاشق کارهای آکروباتی هستی،امروز رفتی رو دسته ی راحتی ها ایستادی و مثل بندبازها دستات رو برای حفظ تعادلت باز کرده بودی.آروم اومدم کنارت تا ازت مراقبت کنم و بهت گفتم دخترم این کار خطرناکه،نمی دونم چطور باید خطرها رو برات توضیح بدم تا باعث ترسیدنت هم نشه و تو ذوقت نخورهمتفکر

یک هفته ای هست که دوست داری خودت تنهایی غذا بخوری که متاسفانه نمی تونی خوب بخوری و نمی گذاری من هم بهت غذا بدم و اینطوری گشنه میمونیناراحتوقتی داریم غذا میخوریم میای قاشق و چنگال ما رو هم میگیری و باهاشون غذای ما رو هم میزنی،خودت دیگه فکر کن چه کثیف کاریی میشه،من بیچاره باید هر روز کلی مشغول تمیزکردن لباسهات و آشپزخونه باشم.

*مبینا جان تاامروز 16 ماه و 24 روز داری*

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان آنیسا
18 آبان 91 0:38
من هم وقتی برای مدت کوتاهی از آنی دور میشم هزار تا فکرو خیال میاد سراغم وانقدر دلتنگ میشم که انگار مدت زیادیه که ندیدمش!خوب نگرانی تو خون ما ماماناست موهای مبینا جونم مثا آنیساست من که خیلی دوست دارم ببوس مبینای نازمو
مامان عسل
18 آبان 91 10:34
آفرين به اين دختر باهوش و ناز انشالا هميشه با سلامتي و شادي کنار هم باشين
مامان طلایی
21 آبان 91 5:12
فدای اون لول موهای خوشملت... کلاه مامان هم خیلی بهت میاد عروسکم... وقتی میام وبلاگت کلی انرژی میگیرم عزیزم اخه خاله عاشقته خیلی خیلی خیلی زیاد
خاله
21 آبان 91 15:01
الهی من فداش بشم. یکی دیگه از کارهای شیرین عشقه خاله بوس فرستادنای موقع خداحافظی هست که آدم دیگه دلش نمیاد باهاش خداحافظی کنه. دلمونو برده با این کاراش.
ثمین
2 آذر 91 12:53
سلام به همه دوستان دنیای نفیس عزاداریهاتون قبول باشه! تا روز عاشورا قراره دیگه پست جدید نزاریم و این پست رو آپ کنم!! یعنی شما لطف میکنید و عکسای کوچولوهای محرمی تون رو میفرستید تا با نام خودتون اینجا به یادگار بزاریم و یه آلبوم زیبا به نام محرم 91 ثبت کنیم. اگه موافقید یاعلی! هر نفر یک عکس میتونه بفرسته ولی اگه لباس فرق داشت اشکال نداره دوباره عکس بده!! از شام قریبان دیگه این پست آپ نخواهد شد! در روز از یکشنبه 5آذر - 10محرم تادوشنبه ساعت 12 شب! مسابقه بهترین عکس داریم(درقسمت نظرات رای میدین و هر وبلاگ حق دو رای داره) که عکس برنده رو تا آخر ماه محرم در پست ثابت وبلاگ میزاریم(جای عکسی که الان هست) و عکس رو به وبلاگ برنده لینک میکنیم! در ضمن باید در وبلاگ خودتون هم لینک این پست رو بزارید تا عکستون ثبت شه! اینم لینک این صفحه: آلبوم کودکان محرم 91 http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php حتما در مسابقه شرکت کنیدا. منتظرتون هستم.