مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

18 ماهگیت مبارک

1391/9/26 22:57
نویسنده : مامان و بابا
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان یک سال و نیم هست که اومدی و با اومدنت دنیای من و بابا رو زیباتر کردی.ممنون بخاطر همه ی حس های قشنگی که تو این مدت بهمون هدیه دادی.اگر تو نبودی من هیچ وقت نمی تونستم حس قشنگ مادری رو داشته باشم.

دیروز از اونجایی که بابا نمیتونست باهامون برای واکسن زدنت بیاد مامان جون زحمت کشیدن و اومدن تا ما تنها نباشیم.خدا رو شکر همه چی خوب بود و رو نمودار،وقتی می خواستیم بریم سمت اتاق واکسن،دل تو دلم نبود،همه اش فکر های عهد قجری می اومد سراغم که نکنه واکسن و اشتباه بزنن یا واکسنش فاسد باشه و یه بلایی سرت بیاد،قبل از تو یه کوچولوی دیگه هم اومده بود برای واکسن 18 ماهگیٍ،مامان جون باهاش حرف می زد تا سرگرم بشه و دردش نیاد که تو حس تملکت گل کرد و هی شروع کردی به صدا کردن مامان جون تا با تو حرف بزنه.موقع واکسن خیلی گریه کردی.مامان جون برات کلی خوراکی آورده بود و تونستیم با اونها سرت رو گرم کنیم تا دردت فراموش بشه.

دیشب تبت بالا بود و تا صبح خواب به چشم من و بابا نیومد و مدام تبت رو چک میکردیم،یه مقدار موقع خوردن قطره استامینوفن اذیت شدی و بالا آوردی.ولی از صبح خداروشکر حالت خوب بود و مشکلی نداشتی.امیدوارم امشب دوباره تبت بالا نره و راحت بخوابی.راستی تو این یک سال و نیم برای اولین بار امشب بابا تو رو خوابوند و برخلاف شب های دیگه که کم کم یک ساعت طول میکشید تا بخوابونمت تو بغل بابایی خیلی زود خوابت برد.

بعد از زدن واکسن

با دیدن چهره ی مریض حالت دخترم ازخدا میخواستم که تمام دردهات رو به من بده تا کوچولوی من مثل همیشه بخنده

بخند دخترم همیشه بخند این تنها درسی هست که دلم می خواد از تمام زندگی بهت بدم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان یاسمین زهرا
27 آذر 91 16:01
خدارو شکر که دیگه واکسن تموم شد و رفت پی کارش تا 6 سالگی.از قول من این فرشته خوشگلو ببوسید
مامان طلایی
1 دی 91 14:39
سلام به مبینای 18 ماهه نازم و مامان مهربونش. فداااااااااات بشم که واسه واکسنت اوووف شدی. ببخشید یک مدته نمیام دخملی مریض بود و حالا کمی بهتر شده و منم که خیلی دلم واسه عروسکم تنگ شده بود...پستهای قبلی رو هم خوندم... فدای هوش و بازی و انگور به مامی و بابا دادنت بشم.آخ که منم خیلی دلم میخواد تو به من انگور بدی...بی شک حسابی میچلوندمت...هوارتا میبوسمت فرشته مهربون من.
الهه
4 دی 91 22:40
عزیز دلم
تمام پست های نخونده ام رو خوندم. عکساش فوق العاده است زهرا دقیقآ مثل خودش. من عاشق اون موهای لوله لوله مبینام
خدا رو شکر دیگه واکسن ها تموم شد تا وقت مدرسه
مرسی الهه جون،آره دیگه واکسن هاش تموم شد و یه باری از دوشم برداشته شد.آلا عزیزم رو ببوس

خاله مبینا
10 دی 91 8:19
بخند خوشگله خاله...نبینم نخندیا.... الهی فدات بشم.