مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان و بابا

پیشرفت های دخترم تا 25 ماهگی

1392/5/10 16:02
نویسنده : مامان و بابا
963 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز داشتیم با مبینا کتاب میخوندیم براش توضیح دادم که میمون و فیل و ... جز حیوانات هستن و ما جز آدم ها بعد شب من و باباش کنار هم نشسته بودیم که یهو پرید بغلمون من هم از فرصت استفاده کردم گفتم بگذار مفهوم خانواده هم براش توضیح بدم گفتم مبینا ما یه خانواده هستیم،دخترم چی جوابم و بده خوبه؟!!! 
میگه نه ماخانواده نیستیم ما آدمیم
سیر صعودی بله گفتن مبینا از ابتدا تا به حال:نه←ب ب (دوتا ب با فتحه پشت سر هم)←ب له له (تو دو بخش ب و له رو دوبار تکرار میکرد←بببببله(ب رو خیلی میکشید)←بله

تازه بله ها انواع مختلف هم داره بله تعجبی،بله سوالی،بله کوتاه و...

وقتی کار بدی میکردی و من میپرسیدم کی کرده میگفتی من و من هم بخاطر صداقتت تشویقت میکردم و هیچ موقع نمیگفتم نه تو نکردی حسنی یا قلی کرده.الان جدیدا وقتی ازت میپرسم این کار رو کی کرده دستت و نشون میدی میگی دستتعجب

رنگ ها رو به انگلیسی هم یاد گرفتی،یه بار یه توپ سبز بهم نشون دادی گفتی سبز دیرین(همون گیرین)

شعر جوجه جوجه حنایی رو حفظ کردی و تقریبا تمام شعرهایی که برات میخونم با من همسرایی میکنی،عاشقتم به تمام معنا

توماه رمضون یه روز خودت نخواستی پوشک بشی من هم گفتم چه خوب شروع کنم از پوشک بگیرمت ولی یک روز خوب بود و یه روز نه تا اینکه جدیدا اصلا راضی نمیشی بری تودستشویی بشینی و دیگه پوشک هم قبول نمیکنی بپوشی.موندم چه بکنم.کاش یکی بود راهنماییم میکرد.

جدیدا یهو بغلم میکنی و میگی دوسم دارم(یعنی دوستت دارم)انگار دنیا رو بهم میدن.

امروز دیدم کتاب های من و برداشتی،بهت میگم مامانی بیا با این پازل ها بازی کنیم میگی نه کتاب بخون(یعنی کتاب بخونم) و خیلی جدی و با فیگور کتاب و گرفتی دستت و شروع کردی به خوندن.

از ده روز مونده بود به دو سالگیت یهو انفجاری تو روند حرف زدنت اتفاق افتاد و خیلی سریع در حال تکامل هستی،بابت این موضوع خیلی خوشحالم.

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)