مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

جشنواره غنچه ها

1390/7/25 14:49
نویسنده : مامان و بابا
975 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره دیروز ما هم رفتیم جشنواره غنچه ها،دخترم از اول تا آخر تو کالسکه ات بیدار بودی و همه اش این ور و اون ور و نگاه می کردی،رنگ ها و صدا ها محسورت کرده بودن،کلی ازت عکس گرفتم،با عسل و قند عسل هم عکس گرفتی،بابایی یه عالمه  سی دی و اسباب بازی های کمک آموزشی  برات گرفت،دستش درد نکنه.

یه دوساعتی که تو نمایشگاه گردش کردیم بردمت به اتاق مادران تابهت شیر بدم،اونجا یه خانم مهربون بود تابهت نگاه کرد براش خندیدی،خانمه هم عاشق بازی باهات شده بود ولی گفت میره اونور تاحواست پرت نشه،یه کمی که شیر خوردی با شنیدن صدای عمونوروز دیگه شیر نخوردی انگاربرات جالب بود چون خیلی بادقت گوش می دادی و می خندیدی،اونجا کلی هم اسباب بازی بود که حواست و پرت میکرد،منم دیدم نخیر خانم شیر نمیخورن و دوست دارن بازی کنن،دیگه بهت اجبار نکردم و گذاشتم حسابی کیف کنی.تو نمایشگاه وقتی از کالسکه ات در اوردم و بغلت کردم هرکی از رو به رو می اومد لپت ومی کشید،من هم ذوق میکردم که اینقدر خواستنی هستی هم ناراحت میشدم که پوست لطیفت آسیب نبینه،به خاطرهمین زود برگردوندمت تو کالسکه ات.راستی یه خانم خبرنگار هم ازم اجازه گرفت و کلی ازت عکس گرفت،منم اونقدر ذوق کرده بودم که یادم رفت بپرسم برای چه بخش خبری ازت عکس گرفت 

یه بار هم که رفته بودیم نمایشگاه قرآن از شبکه یک اومدن با بابایی مصاحبه کردن و از تو که اون موقع دو ماهت بود فیلم گرفتن.بابا جون تو تلویزیون دیده بودت ولی ما نشد ببینیم.

 

درکل روز خوبی رو سه تایی کنار هم داشتیم.وقتی رسیدیم خونه اونقدر خسته بودی که سریع خوابت بردو تا ساعت یازده امروز صبح خوابیدی.

وقتی هم از خواب بیدارشدی  مثل همیشه جات و عوض کردم و قطره مولتی ویتامینت روخوردی و شیرت رو هم خوردی و گذاشتمت تا با وسایلی که دیروز خریده بودیم بازی کنی،برات خیلی تازگی داشتن،منم از قلت خوردنت و بازی کردنت فیلم گرفتم،بعدهم سی دی بی بی انیشتین رو که دیروز برات گرفته بودیم و گذاشتم و تو هم خیلی بادقت نگاه کردی تا بالاخره باخوردن یه وعده شیرتپل به خواب رفتی.

صبح ها که ازخواب بیدار میشی خیلی خوشخنده و سرحالی  و تا بهت سلام میکنم کلی برای مامان می خندی و قند و آبنبات تو دل مامان آب میکنی،بعد هم با زبون خودت بامامانی حرف میزنی.موقعی هم که خوابت مییاد به سقف زل میزنی و شروع میکنی به آواز خوندن،که برای من شنیدن صدات خیلی لذت بخشه.

وقتی باین فکر میکنم که این دختر من هست و موجودیه که نه ماه خودم پرورشش دادم و نه ماه تمام ثانیه ها با هم بودیم و از شنیدن صدای قلب هم لذت می بردیم و الان نزدیک به چهار ماه هست که تمام لحظه هامون رو با هم سپری کردیم خیلی خیلی لذت می برم و باهر کار تاز ه ای که میکنی ذوق میکنم و به خودم میبالم که همچین عروسکی خدابهم داده.

 

*امروز دختر نازم سه ماه و بیست و هفت روزت هست*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

mamani helena
20 مهر 90 19:19
salam azize khale khobi?mamani shoma khobi akhe mobina kheili naze bayadam azash aks begiran az tarafe man bebosesh
مرسی خاله نظرلطفتون هست.

مامان یاسمین زهرا
21 مهر 90 1:34
ما عکس میخوایم یالا
کاکل زری یا ناز پری
21 مهر 90 9:25
سلام مبینا جون خوبی فندقققققق؟؟ فکر کنم با این اوصاف خیلی جیگری هااااااااا کاش مامان عکستو میذاشت میدیدمت خوشکله منم تو رو به جمع دوست جونام اضافه میکنم خوش آمدی زود زود بیا پیشممم بوووووووووووووووس
خاله هدي ياسمين زهرا
21 مهر 90 23:06
ني ني نازي به مامانت بگو ما بخيل نيستيم و عكس مي خوايم يه چندتا عكس هم براي ما بذارين ثواب داره

عزیزم من برای دخترم ارشیوماهیانه درست کردم و آخرهرماه دوربین رو خالی میکنم.به خاطرهمین پست می نویسم و بعد عکس اضافه می کنم.سه روز دیگه ماهگرد دخترم هست و حتما عکس هاش رو به مطالب اضافه می کنم.

مامان رويين
23 مهر 90 11:05
چههههههه جيگري سلام . منم لينكتون كردم و خوشحالم از آشنايي با شما.
مامان رويين
23 مهر 90 11:16
چهههههههه جيگري سلام منم لينكتون كردم و از آشناييتون خوشحالم.
نی نی توپولی
24 مهر 90 18:38
فتبارک الله احسن الخالقین...