از دیوار راست بالا رفتن رو درک کردم
فرشته ی مامان از وقتی که چهاردست و پا میری هروقت می بینی که مامان دراز میکشه،سریع میای و از سروکول مامان با هیجان بالا میری و دهنت رو باز میکنی و میچسبونی به صورتم و تو همون حالت میخندی،یا احیانا اگر رو مبل بشینم تا یواشکی یه چایی بخورم میای و از پاهام میگیری و سعی میکنی خودت رو بلند کنی،یه مدت هم هست که از لبه ی میز تلویزیون میگیری و رو زانوهات وایمیستی و اینطوری مشغول نگاه کردن تلویزیون میشی،آخه قربونت برم اینطوری به چشمای نازت صدمه میزنی مامانی.
از زمانی که سینه خیز میرفتی دوتا بالشت جلوی میز تلویزیون میگذاشتم که نتونی گیرنده های تلویزیون رو بکشی بیرون ولی الان یاد گرفتی خیلی راحت بالشت ها رو می اندازی و خودت رو به دستگاه ها میرسونی.
یه کار دیگه هم که میکنی وقتی میخوای محبتت رو نشون بدی با خنده پیشونیت رو می چسبونی به پیشونیم و تو همون حالت بینی هامون رو به هم میمالیم، از این کار خیلی لذت میبری،هروقت هم که میگم مبینا کله،کله ات رو آروم می زنی به سرم و میخندی.
از وقتی رفتیم شیراز ساعت خواب شبهات هم خیلی بهم ریخته و گاهی تا ساعت یک هم بیداری،خلاصه با خوابوندنت خیلی مشکل دارم،باید چراغ ها خاموش باشن و هیچ صدایی نباشه و هیچ جنبنده ای هم تو اتاق راه نره بعد با کلی می می خوردن و تکون دادنت بعد از یک ساعت تلاش میخوابی،تازه تا صبح هم همه اش باید بیام از گوشه و کنار اتاق پیدات کنم و برگردونمت تو رختخوابت،کاش میشد تو تخت خودت بخوابی عزیز دلم.