مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا

مشهدی مبینا

1391/6/5 23:28
نویسنده : مامان و بابا
698 بازدید
اشتراک گذاری

با تاخیر فراوان سلام به همه ی دوستان خوبم.

راستش مبینا ماشالا خیلی شیطون شده که البته این مقتضای سن همه ی بچه هاست،بخاطر همین من صبح تا شب همه ی کارم شده دنبال خانم دویدن تا خدای نکرده اتفاقی براش پیش نیاد،بارها به این نکته رسیدم که بچه ها رو فرشته ها نگه می دارن،چون با این همه  مراقبت باز هم بارها خطر از سرمبینا گذشته.

خبرجدید اینکه بالاخره دخترم بعد از یک سال و دو ماه رفت مشهد،تواین مدت مدام دنبال یه فرصت بودیم که بریم مشهد ولی تماما مسافرت های ما به شیراز ختم میشد ولی این بار به همت مامان جون و باباجون و خاله ی مبینا ما رفتیم مشهد،جای همگی خالی بود.

دخترم فوق العاده خوب و خوش اخلاق بود و چیزی که برام عجیب بود این بود که تو حرم مبینا به شدت خنده رو و اجتماعی شده بود و می رفت پیش دیگران و باهاشون به زبون خودش حرف میزد.

مسافرت ما توماه مبارک رمضان بود و موقع نماز برای همه ی نمازگزارها افطاری می گذاشتن حتی برای مبینا هم افطاری می دادن،کرامت اهل بیت برام تازگی نداشت ولی از اینکه به دختر یک ساله ی من اینقدر بها می دادن و بامهربونی ازش پذیرایی میکردن برام یه دنیا ارزش داشت.

تومسافرت خانواده ام کمک خوبی برام بودن و کلی زحمت های مبینا رودوش مامان جونش بود.موقع برگشت چون رفتیم سمت شاهرود و جنگل ابر مسافرتمون خیلی طولانی شد و دیگه ساعت های آخر سفر از خستگی داشتم افقی میشدم،بابایی هم خیلی خسته شده بود و آخر راه رو هر ده دقیقه جامون رو عوض میکردیم،کلی رانندگیمون کمدی شده بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طلایی
9 شهریور 91 7:56
به به! چه خوش گذشته!!! همیشه به سفر عزیزم پیش ما هم میومدی بیشتر خوشحال میشدیم... افطاری هم نوش جوون مبینای نازم