مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

آغاز سال نو با شادی و سرور...

آغاز سال نو با شادی و سرور همراه و همدلیم حرکت به سوی نور... امروز بعداز مدت ها بوی اول مهر و با رفتن دخترم به مهد کودک دوباره حس کردم... *مرسی دخترم بخاطر بودنت*   دخترکم تا امروز سه سال و سه ماه و پنج روز داره   ...
2 مهر 1393

دخترم با تو سخن میگویم

دخترم با تو سخن می گویم زندگی درنگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صدرنگ امید گل فردای بزرگ گل فردای سپید چشم تو اینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد انکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ ارد و ریزد بر خا ک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی به ره باد مرو غافل از باد مشو ای گل ...
16 شهريور 1393

سوءاستفاده از کودکان

با بزرگتر شدن بچه ها ما والدین هم باید اطلاعات جانبیمون رو بیشتر کنیم تا بتونیم درست و به موقع از بروز اتفاقاتی که میتونه در سلامت روحی بچه هامون تاثیرمنفی بگذاره جلوگیری کنیم...یکی از اون موارد دادن اطلاعات درست و به وقتش در مورد مسایل جنسی هست. آگاهی بچه ها در مورد مسایل جنسی چیزی هست که زیاد دانستنش برای بچه ها به مراتب خطرش خیلی خیلی کمتر از نادانستنش هست. یه مقاله از خانم پرستو امیری کارشناس ارشد روانشناسی بالینی خوندم که دوست داشتم دوستای خوبم هم بخونن "راه های پیشگیری از سوءاستفاده از کودکان" سوء استفاده و آزار جنسی کودکان تاریخچه ای دیرینه در تمام ملل و فرهنگ ها دارد. درمان و یا تنبیه سوءاستفاده کنندگان و ...
27 مرداد 1393

کودک آزاری

چند روزی هست که فیلم یک کودک آزاری در یکی از مهدهای کشور تو وایبر و واتس آپ  دست به دست میشه،واقعا جای تاسف داره که این رفتار رو در جایی مثل مهد که بگمانم محیط فرهنگی و آموزشی باید باشه افتاده. مادر و پدر بچه به امید کسب مهارت کودکشون و هر روزبه مهد میفرستن و در آخر با رفتارهای غلط مربیهای دوره ندیده با کلی لطمه های روحی و روانی کودکشون و تحویل میگیرن... من واقعا موندم این زن چطوری میخواد پاسخ گوی آینده ی این بچه باشه! تمام بزه های دوران نوجوانی ریشه در رفتارهای غلط ما بزرگترها در دوران کودکیه بچه هامون داره... منه مادری که روزی چند ساعت از وقت خودم رو پای نت هستم و کتاب به دست تا یاد بگیرم با کودک خودم چطور سخن بگم...
24 تير 1393

کلاغ پر 24 ...از کرم تا پروانه

اوایل اردیبهشت بود که بهم از موسسه بویی زنگ زدن،راستش دیگه فراموششون کرده بودم حدود یک سال و نیم پیش در طرح این موسسه ثبت نام کرده بودم.خلاصه جناب رستمی قرار پست بسته رو باهام هماهنگ کردن و منخوشحالاز اینکه تو اون تاریخ تهران هستم و میتونم بسته رو تحویل بگیرم.... حالا محتویات بسته چی بود؟کرم درسته کرم ابریشم که قرار بود من و دخترم بهشون رسیدگی کنیم تا بزرگ بشن و بتونن پیله ببندن و بعد از اون تبدیل به پروانه بشن و... ازدیدن بسته ای که حاوی 18 تا کرم ابریشم بود مبینا شگفت زده شده بود ولی اصلا کرم ها رو لمس نکرد،من هم که از هرجنبنده ای به غیر از انسان ترس دارم نمیتونستم خودم و راضی کنم که به کرم ها دست بزنم ولی بخاطردخترم به ترسم غلبه کرد...
10 تير 1393

اولین خوابی که دخترم برام تعریف کرد

صبح ساعت شش و نیم بود که  من و بیدار کردی و خودت و تو بغلم جا کردی و گفتی مامان خواب دیدم دایناسور داره من و میخوره و تند تند شروع به تعریف کردن کردی اما از اونجایی که من گبج خواب بودم فقط همین قسمتشو یادم مونده و در جواب سوالت که چرا دایناسور داشت من و میخورد؟من هم شروع کردم به گفتن یک سری حرف ها که اصلا یادم نیست که چی میگفتم و هردومون به خواب رفتیم وقتی که از خواب بیدار شدیم ازت پرسیدم خواب چی دیده بودی؟گفتی یه دایناسور داشت من گاز میگرفت ولی درد نداشت،اون روز که شهاب الدین من و گاز گرفت دردش بیشتر بود ،بعد من به دایناسور گفتم که پام و نخور بیا دستم و بخور...پرسیدم دایناسوره چه رنگی بود؟ گفتی وایت،قیافشم شبیه دایناسور تو کارتونم بود...
10 تير 1393

دخترم داره بزرگ میشه و من...

دخترم داره هر روز بزرگ و بزرگ تر میشه و من حیران از این همه بزرگ شدن،فقط و فقط نظاره میکنم... چند روزی بیشتر به تولد سه سالگیت نمونده یعنی سه سال و نه ماه من و تو در کنار هم بودیم و با هم نفس میکشیدیم و من هر روزم با روز قبل تفاوت داشت به واسته حضور تو روزی غمگین روزی نگران روزی خنده بر لب و قهقهه از ته دل...و چقدر دوست دارم تک تک روزها رو از ته دل ببویم تا عطر این روزها رو هیچ وقت فراموش نکنم دختری که ناتوان از نشستن بود اکنون در حال تلاش برای پریدن از ارتفاعی بلندتر،دختری که منتظر صحبت کردنش بودم حالا برایم قصه میگه و ساعت ها تعریف میکنه از همه چی از دوست های خیالی و همکار خیالی و عروسک ها و شادی ها و غم های روزمره اش دختر من الان...
10 خرداد 1393

کلاغ پر 23

ما تو خونمون قبل از اینکه چیزی رو دور بندازیم اول یه بلایی سرش میاریم بعد راهی سطل زباله میکنیم...مبینا هم دیگه عادت کرده هر وقت یه چیزی تموم میشه بهم میگه خوب حالا با این چیکار میتونیم بکنیم؟ و بعد من هم طبق معمول یه مکث میکنم تا ببینم خودش چی به ذهنش میرسه جعبه دستمال کاغذیمون تموم شده بود که مبینا گفت میخوام رنگش کنم من هم بساط رنگ و آوردم و بعد از رنگ کردن جعبه تصمیم گرفت روی جعبه رو کلاژ کار کنه من گفتم چون رنگ شدی دیگه نمیتونی کاغذ روش بچسبونی و مبینا هم با یه حرکت یه تیکه کاغذ و چسبوند رو جعبه رنگ شده و چون هنوز خیس بود کاغذ چسبید و بهم گفت ببین اینطوری میچسبونم دیدی شد قبلا گفته بودم که ما قبل از دور ریختن هرچیزی اول فکر ...
31 ارديبهشت 1393