مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

رو ابرا تشریف دارم

ببخشیداز بس رو ابرا بهم خوش گذشته بود که یادم رفت بیام اینجا پستم و تکمیل کنم،این یه هفته ای که گذشت من و دخترم روزهای خوب و خوشی داشتیم،من خوشحال از اینکه دردانه ام اونقدر بزرگ شده که خودش تشخیص میده کی باید بره به دستشویی و دخترم خوشحال از درک اینکه بزرگ شده،اونقدراین کلمه رو دوست داره که به هیچ عنوان راضی نمیشه یبار هم بهش بگم کوچولوی مامان،هر روز صبح وقتی بیدار میشه یادآوری میکنه که من بزرگ شدم و مامان و بابا بهم جایزه دادن من میرم دستشوشو. تجربه ای که من تو این پروسه از رشد دخترم داشتم این بود که هیچ بچه ای مثل بچه ی دیگه نیست و هیچ نسخه ی یکسانی نمیشه برای همه ی بچه ها پیچید،باراولی که پروژه رو شروع کردم طبق خوانده ها شنیده هایم ع...
11 شهريور 1392

کلاغ پر 11

اینها بازی هایی هستن که مبینا تقریبا از خرداد و گرم شدن هوا باهاشون تو تراس سرگرم بود. بازی با آبرنگ و استفاده از قلم مو میتونه برای بچه ها سرگرکننده باشه و در عین حال تمرکز بچه ها رو برای گرفتن قلم مو و استفاده از اون به چالش میکشه. این عکس اولین باری هست که مبینا با قلم مو و آبرنگ آشناشد البته یک بار قلم مو رو داده بودم دستش تا با رنگ انگشتی رو دیوار حموم نقاشی بکشه ولی خیلی تمایلی نشون نداد و ترجیح داد تا با همون انگشت رو دیوار طرح بزنه. برای دخترکم خیلی جالب بود که باید اول قلم مو رو میزد تو آب بعد رنگیش میکرد واین اصول براش لذت بخش بود و واقعا رفته بود تو ژست یه نقاش حرفه ای ولی از اونجا که رنگ ها به شادابی و پرنگی پاستیل یا رنگ ا...
3 شهريور 1392

مینویسم بی بهونه

فرشته ی کوچولوی من از اینکه هر روز داری بزرگتر میشی و پنجره های جدید و یکی یکی باز میکنی و توش با کنجکاوی سرک میکشی و از اکتشافات هر روزه ات خسته نمیشی خوشحالم. تو این روزها که کلماتت دیگه شدن جمله های 5 یا 6 کلمه ای یکم به فکر رفتم و ترسی تو وجودم هست ترس از اینکه نتونم اونطور که باید تو رو به سوی یه زندگی خوب و موفق سوق بدم.دیگه باید خیلی بیشتر از قبل مواظب روح لطیفت بشم.از خدا میخوام که کمکم کنه.ازخدامیخوام که به همه ی مادرای روی زمین صبر بده،چون مادر بودن نیاز به صبر خیلی زیادی داره. از اینکه اینقدر منظم و مودب هستی خیلی خوشحالم،تو نظم زدی رو دست مامان باید همه چی سرجاش باشه وقتی داریم کاردستی درست میکنیم مدام چسب و قیچی و میبری میگذ...
31 مرداد 1392

اولین سکته ی من

امروز پنجمین سالگرد ازدواجمون بود امروز من و دخترم داشتیم تو میلاد نور میچرخیدیم که در یک چشم برهم زدن که به آنی نکشید دیدم مبینا نیست و چون نبودنش خیلی سریع اتفاق افتاد تنها چیزی که به ذهنم رسید دزدیده شدن بود و ولاغیر.وحشت زده فقط میدویدم.رفتم سمت راست به طرف در پاساژ به دوتا جوون که جلوی در بودن گفتم دخترم نیست گم شده شلوار لی بلوزه بلوزه... نتونستم به زبون بیارم، یادم بود چی پوشیده بود ولی نمیتونستم برای حرف زدن تمرکز کنم بهم گفتن برو اطلاعات دویدم دیدم کسی توش نیست باز دویدم تو همون بوتیک گفتم دخترم اینجا نیست؟ اتاق پرو، پشت دخل گفتن نه. اینبار که از بوتیک بیرون اومدم دویدم سمت چپ باز نبود برگشتم جلوی همون بوتیک اینار دویدم راهرو ر...
14 مرداد 1392

پیشرفت های دخترم تا 25 ماهگی

دیروز داشتیم با مبینا کتاب میخوندیم براش توضیح دادم که میمون و فیل و ... جز حیوانات هستن و ما جز آدم ها بعد شب من و باباش کنار هم نشسته بودیم که یهو پرید بغلمون من هم از فرصت استفاده کردم گفتم بگذار مفهوم خانواده هم براش توضیح بدم گفتم مبینا ما یه خانواده هستیم،دخترم چی جوابم و بده خوبه؟!!!  میگه نه ماخانواده نیستیم ما آدمیم سیر صعودی بله گفتن مبینا از ابتدا تا به حال:نه←ب ب (دوتا ب با فتحه پشت سر هم)←ب له له (تو دو بخش ب و له رو دوبار تکرار میکرد←بببببله(ب رو خیلی میکشید)←بله تازه بله ها انواع مختلف هم داره بله تعجبی،بله سوالی،بله کوتاه و... وقتی کار بدی میکردی و من میپرسیدم کی کرده میگفتی من و من هم بخاطر...
10 مرداد 1392

کلاغ پر 10

تواین قسمت از کلاغ پر میخوام چندتا از وسایل کمک آموزشی که تویادگیری رنگ و ریاضی و مفهوم اندازه کاربرد دارن معرفی کنم اولیش این استوانه های چوبی هست که ما باهاش بازی های مختلفی انجام میدیم مثلا دسته بندی براساس رنگ یا دسته بندی براساس اندازه یا مرتب کردن از کوچیک به بزرگ   دومیش هم این ژتون های شمارش هست که ما بیشتر برای یادگیری تناظر یک به یک ازش استفاده میکنیم ولی باز میشه ازش براساس ابتکارخودتون بازی های دیگه هم انجام بدید.انداختن ژتون هابه داخل میله هاباعث میشه که دقت کودک بالا بره و کمک به تقویت هرچه بیشتر هماهنگی چشم ها و دستها این وسیله کمک آموزش میتونه تا دوران ابتدایی هم همراهتون باشه سومیش دومینوی ا...
1 مرداد 1392

برای دخترم

سلام به دختر قشنگم.میخوام این پست رو فقط برای خودت بنویسم،راستش باید مامان و ببخشی که وقت نمیکنم تا بیشتر اینجا باهات حرف بزنم،راستش تمام روز من شده وقت گذرونی با تو و درست کردن غذا و مرتب کردن خونه و یکی دو ساعتی که میخوابی میشینم پای نت تا اطلاعاتم رو در مورد فرزندداری تکمیل کنم ،اونقدر مطالب تو وب زیاد هست که واقعا روزی یکی دوساعت مطالعه در مقابلش هیچه.کاش چندین سال قبل این دریچه ها برام باز شده بود و من وقت های آزاد اون روزهایم رو برای مطالعه اختصاص میدادم.هر روز که میگذره بامتدهای آموزشی بیشتری مواجه میشم که یادگیری و پیاده سازی اون ها مستلزم وقته وقتی که فقط یک سال از اون فرصت طلایی آموزش باقی مونده. کلی اطلاعات تو ذهنم هست که ب...
18 تير 1392

تولد دو سالگی

دختر قشنگم تولدت مبارک با تو قشنگترین احساس ها رو تجربه کردم دخترم عاشق میزشه بخاطرهمین مجبور شدیم کیک تولدش رو بگذاریم رو میزش دو سال پیش همچین روزی من دخترم رو تو آغوش گرفتم و بوییدم و بوسیدم و از شیره جانم بهش دادم و چقدر زود گذشت متولدین 25 خرداد نی نی وبلاگی ...
26 خرداد 1392

خدایا سپاس

چندروزی هست که تو اتاق مبینا زلزله نیومده همه ی اسباب بازی ها سرجاشون هستن و کتاب ها انتظار دستهای کوچولوی مبینار و میکشن.همونطورکه مامان دلش برای شیطنت و جمع و جور کردن اتاق دخترش تنگ شده اسباب بازی ها هم دلشون برای مبینا تنگ شده.  خدایا ممنونم به خاطر تلنگری که بهم زدی،از چندین ماه قبل تمام دقدقه من شده بود غذا خوردن دخترم، از صبح تا شب تو آشپزخونه بودم و چون دخترکم میوه هم نمیخوره مجبوربودم تمام میان وعده ها رو غذا درست کنم و منتظر اینکه دخترم یه ناخنکی به غذاش بزنه و منتظر چند گرم اضافه وزن.حالا با مریضی ویروسی که گرفت فقط از خدا میخوام که حداقل دخترم آب بخوره.  اومدم به خدا گله کنم که آخه چرا چرا دخترم باید تو این شرایط...
12 خرداد 1392