برف قافلگیر کننده
تو فکر بودم که زمستون تمام شد و دخترم برف ندید،البته یکی دوباری برف اومد و خیلی زود اب شد و به برف بازی و ادم برفی نکشید،دیگه داشتم فکر میکردم که بریم توچال که وقتی صبح از خواب بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه دیدم همه جا سفید پوش شده از ذوق کلی بالا و پایین پریدم و مبینا رو بغل کردم و با هم میرقصیدیم و شادی میکردیم.بعد یه سینی پر از بف کردم و اوردم تو خونه و با هم ادم برفی درست کردیم.مبینا هی دست به برف میزد و سرش و تکون میداد و میگفت آخ (یعنی سرده) اینم چندتا عکس از ادم برفی هامون پی نوشت: بابا امیر برات یه کامنت گذاشته بود که حیفم اومد اینجا نگذارمش عسل بابا چه آدم برفی ها و جوجو های خوشگلی درست کردی . بابا...
نویسنده :
مامان و بابا
1:08