مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کلاغ پر 9

یک روز صبح که اصلا حال و حوصله درست و حسابی نداشتم فکر کردم که چطوری اوقات دخترکم رو پر کنم و چیزی که به ذهنم رسید درست کردن خمیر و خمیر بازی بود،چون واقعا انرژی بازی های هر روز صبحمون رو نداشتم.پس دست بکار شدم و خمیر درست کردم و طبق معمول با گواش رنگشون کردم و اون ها رو در اختیار دخترکمان گذاشتم و خودم با دوربینم به نظاره نشستیم.اون وسایل کنار مال بسته ی خمیر بازی هست که من هنوز خمیرهاش رو در اختیار مبینا نگذاشتم،چون بنظرم خمیرش یک مقدار سفت هست و هنوز برای دست های ظریف دخترکم زودهست. این هم گلی که دخترم به تقلید از گلی که مامانش درست کرده داره درست میکنه.چیزی که خوشم اومد خلاقیتش تو انتخاب رنگ متفاوت و نوع خاص گلبرگ ها هست،من برای سا...
7 خرداد 1392

مبینا میخواند

چند روزی بودکه ذهنم درگیر آموزش خواندن پیش از دبستان بود،یک مقدار دچار تردید برای شروع آموزش بودم که همسرم گفت هدفت آموزش خواندن نباشه ولی یکی از پکیجهای آموزش خوندن و بگیر و باهاشون برای مبینا بازی حافظه انجام بده،خلاصه بخاطر این موضوع شروع کردم پکیج های آموزشی رو از لحاظ جذاب بودن آموزش و نحوه آموزش برسی کردم،چیزی که برام مهمتربود داشتن کارت هایی با سایز مناسب که تصاویر جذابی هم داشته باشه بود. امروز صبح داشتیم طبق عادت همیشگی باهم کتاب میخوندیم که یهو به ذهنم اومد که آموزش خواندن بیشتر بخاطرسپردن تصاویر و کلمه ها هست و اینکه با دیدن زیاد این دو درکنار هم کودک اون ها رو بهم ربط میده،رفتم سراغ کتابی که پارسال از نمایشگاه برای مبینا تهی...
5 خرداد 1392

نمایشگاه کتاب اردیبهشت 92

امسال هم مثل هر سال فروردین و به عشق اردیبهشت و نمایشگاه کتاب سپری کردم،امسال دومین سالی هست که نمایشگاه برام یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته،رنگ کودکی و کتاب های کودک،در بین کتاب ها در جستجوی کتاب هایی بودم که درکنار جذابیت و ساده بودن جنبه ی آموزشی هم برای کودک دو ساله ام داشته باشه.می تونم اعتراف کنم که امسال بیشتر برای دل خودم خرید کردم به یاد خاطرات کودکی سری کتاب های الفی رو خریدم و عضو باشگاه طرفداران الفی شدم.در کمال تعجب این سری کتاب ها با اینکه برای گروه سنی دخترکم زود بود ولی مبینا علاقه ی شدیدی بهشون داره و هر روز دست کم باید سه تا از این مجموعه رو براش بخونم. برای دوستانی که درمورد کتاب هایی که برای دخترم میخونم سوال کرده بودن نام ...
29 ارديبهشت 1392

:((

مدتی هست که یک سری تبلیغات خوراکی در بین برنامه کودک مثل عموپورنگ و فیتیله و عمو قناد میدیدم که کلی متعجب میشدم،چون تو کل دنیا تبلیغات بین برنامه های کودک ممنوع هست چه برسه تو خود برنامه ها،در کل با برنامه های کودکی که از تلویزیون پخش میشه بخاطر بی محتوا بودن و بعضا داشتن پیام های ناسالم و یاد دادن الفاظ نامناسب به بچه ها مخالفم ولی وقتی دیدم که از بچه ها سوء استفاده میشه و کالاهای خوراکی محبوبشون رو مثلا عموپورنگ میگیره دستش و کلی به به و چهچه میکنه خونم به جوش اومد.مبینا عاشق پورنگ هست اونقدر که پورنگ و دوست داره کارتون رو دوست نداره که خداروشکر برنامه هاش کم شده و تقریبا میشه گفت دیدن برنامه هاش از سر یکی یه دونه من افتاده ولی هنوز این د...
15 ارديبهشت 1392

کلاغ پر 8

هدف از آموزش تقویت انگشتان دست برای کسب توانایی نوشتن نتایج دیگر کسب شده از انجام آموزش:بالا رفتن تمرکز با دنبال کردن نقطه چین ها، کسب مهارت کشیدن خط راست، یادگیری اعداد به همراه شمردن هدف از آموزش یادگیری اعدا به همراه شمردن نتایج دیگر کسب شده:تقویت حس لامسه با لمس کردن و فشرده کردن ابرها در دست این پم پم ها رو خودم درست کردم با استفاده از یک تکه ابر و برش زدن،میتونید برای جذابترشدن پم پم ها اونها رو با گواش یا هررنگ دیگه ای رنگ کنید بعداز بازی میتونید با بازی یکی برای من یکی برای تو و یکی برای عروسک تناظر یک به یک رو به کودک یاد دهید بازی چاپ خیلی راحت و مفرح وسایل لازم دوعدد سیب زمینی و چند ت...
22 فروردين 1392

کنار بابا در نوروز 92

از عید امسال بگم که بابا تمام تلاشش رو کرد تا عید 92 به دختراش خوش بگذره(منظورم من و تو هست)هر روز صبح درکنار هم بازی میکردیم و عصر یا مهمونی بودیم یا پارک.در کل عید بیادموندنی ای روداشتیم،درسته پروژه از شیر گرفتنت هرسه مون رو خیلی اذیت کرد ولی به هرحال مرحله ای بود که باید پشت سرمی گذاشتیم. *همین جا از فرصت استفاده میکنم و از همسر عزیزم بخاطر تمام کمک ها و حمایت هاش* *تشکرمیکنم که  اگر نبود در کنار فشار روحی نمیتونستم از پس این امر بربیام* در طول روز هروقت بابا رو میدیدی انگشتش و میگرفتی و میبردی تواتاقت تا باهات بازی کنه،نتیجه بازی های عیدتون هم این بود که 4 تا از اشکال هندسی و کلی رنگ و یادگرفتی مربع ،دایره ،مثلث ،قلب...
20 فروردين 1392

عید پارسال

داشتم عکس های گذشته رو با بابا امیر مرور میکردم،یاد خاطرات گذشته برامون زنده شد از قبل اینکه تو باشی تا زمانیکه بدنیااومدی و تا پارسال.یک سری عکس ها بود که واقعا دلم رو برد ولی نمیشد تو وب گذاشت.این دوتاعکس رو به مناسبت نوروز برات میگذارم. یه فیلم خیلی جالب هم از ده ماهگیت با بابایی دیدیم و کلی خندیدیم.باب این بود که بگذاریم تو یوتیوب.بعدا خودت تو فایل ده ماهگیت نگاه کن ...
12 فروردين 1392

از شیر گرفتن

یک سال و نه ماه و دوازده روز و 22 ساعت از شیره جونم بهت دادم بخدا حاظر بودم تا هروقت که بخوای...ولی ترسیدم از زمانی که این وابستگی به اوج برسه و برات سختتر بشه. عاشق خندیدنت بودم موقع شیر خوردن،وقتی برای اخرین بار بغلت کردم و با تمام احساسم بهت شیر دادم چندین بار خندوندمت و سعی کردم صورتت و خنده ات رو تو ذهنم ثبت کنم آخه چطوری تونستم پا رو احساسم بگذارم بعد از کلی تحقیق و پرسیدن از مامانهای باتجربه در خصوص از شیر گرفتن و خوندن این مقاله (برای از شیر گرفتن سعی نکنید خود را بیمار و سینه تان رازخمی نشون بدید،چون کودک ناراحت میشه و ممکنه از وضعیت پیش اومده بترسه و وحشت زده بشه.دراین حالت نه تنها مشکلی حل نمی شود بلکه موضوع جدید...
8 فروردين 1392

پایان 21 ماهگی

چند روزیه که تلاش میکنی تا خودت از یخچال آب برداری،وقتی که لیوانت بلند بود میتونستی یه مقدارپدال آبریز رو فشار بدی و آب برداری و اما ازدیروز با لیوان خودت هم تونستی آب برداری و اونقدرلذت میبردی ازاینکار که تمام آشپزخونه رو آب برداشت،هی لیوان رو پرمیکردی و میاومدی میریختی تو سینک. اولش من و بابا هم ذوق میکردیم ازاینکه قدکشیدی و خودت میتونی هر وقت آب بخوای بری آب بخوری ولی بعد به خودمون اومدیم دیدیم که موقع راه رفتن تو آشپزخونه صدای شالاپ شولوپ آب میاد و طی یه عملیات من سرت و گرم کردم و بابا رفت قفل کودک یخچال رو فعال کرد.بعد هی تلاش میکردی و پدال رو فشارمیدادی ولی آبی در کار نبود و با ناراحتی دستات و باز میکردی و میگفتی نی. قربون اون...
24 اسفند 1391