مبینامبینا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کلاغ پر 14

از اونجایی که من دو هفته ای به کل دسترسی به نت نداشتم و یک ماهی بود که سرعتم به شدت کم شده بود نتونستم بازیهامون و در قالب عکس اینجا بگذارم،این پست و پست بعدی مخصوص بازی های تابستان ما هست. از قبل از دو سالگی دخترم چند باری با مبینا کلاژ درست کرده بودیم در ابتدا من یک سری عکس میبریدم و دخترم با چسب زدن به پشتشون اونها رو روی برگه میچسبوند. یکی از کلاژهایی که با هم درست کردیم به این صورت بود که من اعضاء صورت و براش میکشیدم و با قیچی میبریدم و مبینا بایداونها رو رو صورت ادمکی که من رو کاغذ براش کشیده بودم پیاده میکرد لازم به ذکرهست که در این بازی نباید به کودک گفت که چرا چشم و جای دهان گذاشتی یا... چون عکس العملهای والدین در ایجاد و تقویت اع...
22 مهر 1392

یه مامان پاک

وقتی اینترنتم قطع شد فهمیدم چه اعتیادی بهم زدم ولی بعد از گذشت این مدت تونستم بر اعتیادم غلبه کنم و اکنون یه مادر پاک پاکم. این مدت به من و مبینا و بابای مبینا خیلی سخت گذشته هرسمون از لحاظ روحی واقعا بهم ریخته بودیم و همچنان داغونیم ولی خدا روشکر به خودمون مسلط شدیم و داریم روزگار میگذرونیم. اون روز دخترم بهم گفت مامان گرسنمه ،البته فکر نکنید من همچین مامان خوشبختی هستم که هر روز این جمله رو از دخترم میشنوما نه برای اولین بار بود که همچین چیزی از دخترم شنیدم،خلاصه ما هم شگفت زده ازش پرسیدیم خوب دخترم چی میخوری برات بیارم غذا خوبه گفت نه گفتم میوه گفت نه گفتم شیر گفت بله بعد بلافاصله گفتم خوب شیر یا نسکافه؟کمی مکث کرد و سری به نشا...
21 مهر 1392

بیاد روزهای مدرسه ...

دلم برای اون روزها لک زده،چه اون روزهایی که پشت نیمکت بودم چه اون روزهایی که جلوی نیمکت تدریس میکردم.هر سال اول مهر هوایی میشم. کاش امکانش فراهم میشد و دوباره میتونستم تدریس کنم اونم فیزیک که خیلی دوسش دارم امروز از صبح فقط کانال های تلویزیون و عوض میکردم و هرجا برنامه در مورد مدرسه بود و میدیدم یاد این ترانه هم بخیر همشاگردی سلام آغاز سال نو، با شادی و سرور هم ‌دوش و هم ‌زبان، حرکت به سوی نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام هم‌ شاگردی سلام، هم‌ شاگردی سلام مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید شد فصل کسب علم، فصل تلاش...
1 مهر 1392

شیرین زبونم

امروز دخترم داشت نقاشی میکشید بهم گفت مامان این منم منم گفتم افرین چه قشنگ کشیدی و بعد شروع کردم به توصیف نقاشیش و گفتم چشم هات و خیلی دوست دارم بعد بهم گفت نه مامان چشم نیست می می منه عصر هم داشت با لگو هاش بازی میکرد بعداومده میگه مامان من غصه میخورم ،بهش گفتم آخه چرا مامان داری غصه میخوری؟گفت گلم خراب شد ،گفتم خوب دوباره درست کن بعد رفت و برگشت گفت مامان اعصاب ندارم گلم خراب شد دیگه هی چی برای گفتن نداشتم اون روز توماشین به مامان جون عکس کامیون و رو بنر نشون دادی گفتی این چیه؟مامان جون هم گفت ماشینه بعد تو گفتی نه کامیونه بارهای سنجین سنجین میبره، مامان جون از تعجب مونده بود چی بگه. منم مونده بودم که این و کی و کجا بهت...
28 شهريور 1392

کلاغ پر 13

تیرماه که رفته بودیم شمال کلی وسیله نقاشی و کاردستی باخودم برده بودم.از اونجایی که مبینا برای باراول از دیدن دریا شوکه شده بود و خیلی دوست نداشت باباش بره سمت آب مدام درحال کنترل کردن باباش بود ولی بعد کم کم با دریا دوست شد و از بازی در ساحل لذت میبرد من هم از فرصت استفاده کردم و بساط کارگاهم رو راه انداختم و گذاشتم دخترم باخلاقیت خودش هرچی دوست داره انجام بده.البته کودک درون من ساکت ننشست و از دیدن آبرنگ و رنگ انگشتی به وجد اومد و بیاد کودکی نچندان دور شروع به آفرینش اثرهنری کرد. تواین پست میخوام یکی از روشهای چاپ رو نشون بدم. وسایلی که من همراه برده بودم آبرنگ و رنگ انگشتی و شابلون و یه تکیه ابر(پم پم) و مقوا بود. میتونید از پم پم ...
22 شهريور 1392

تا 26 ماهگی

لغت نامه دخترم در این روزها خیلی برام جالبه بااینکه ما تا حالا افعال و اینقدر کتابی به زبون نیاوردیم ولی شما میگی بخوان،آمد. سیلیب که فقط چند روز گفتی و بعدش درستش و میگی سیبیل وقتی بهت یه چیزی میگم که متوجه نمیشی یا نمیشنوی میای و مثل پسرخاله سرت و تکون میدی میگی جان؟ من و باعناوین زیادی صدامیکنی از جمله مامان زهرا ، زهرا(فامیلیم) ، مامان زهرا جون ، زهرا ، مامان ،و این آخری و که خیلی دوست دارم زمانیه که یه درخواستی داری میای با یه لحن خیلی شیریینی میگی عزیزم امروزاومدی نشستی کنارم میگی من خیلی دوستت دارم ، بابا رو هم خیلی دوست دارم ، همه رو خیلی دوست دارم . مامان جون ، دایی ، بابا جون ، خاله ، عمو محمد ، مامان جون...
19 شهريور 1392